گذشت بر سرم از دست دل قیامت ها


کشیدم از کس و ناکس بسی ملامت ها

علم شدم به علامات عشق در عالم


بلی به روز قیامت بود علامت ها

غلام عشقم و الحمدلله از سر صدق


بر آستان وفا کرده ام اقامت ها

محبت است و ارادت نه جبر و نه تکلیف


ز دل به رغبت خاطر کشم غرامت ها

مرا به زهد و صلاح و ورع مکن دعوت


بلای عشق به است از چنین سلامت ها

همین نه بس که نبایست خوردنم باری


ز عمر رفته چو افسردگان ندامت ها

نزاریا ز زمان گذشته بیش ملاف


بر اولیا نتوان بست از این کرامت ها

به صور عشق فرو دم دمی چو زنده دلان


که در زمانه برانگیختی قیامت ها